امروز كلاس زبان لطفي نداشت. استادمون انگار خسته بود و حال نداشت. كلاسش براي اولين بار خسته كننده شده بود.واي واي ...من از دست هند چيكار كنم؟ تا مي خواهم از يادش فاصله بگيرم مسئله اي پيش مياد و منو به اون روزا بر مي گردونه. تو كلاس يه بحثي پيش اومد كه آرزوئي كه مي خواهيد به اون برسيد. من گفتم مي خواهم تاج محل رو ببينم.(البته آرزو هاي ديگه اي هم هست كه سانسورش كرديم) بحث به هند كشيده شد. حالا خوبيش اين بود كه چيزائي از هند ازش ياد گرفته بودم, كلي وراجي كردم در مورد هند. استادم خوشش اومده بود. جاي فران خالي بود كه حسودي بكنه. (فران عروسي دعوت بود)