بعد از كلاس تو تاكسي آيدين يكي از هم كلاسي همامو مي بينم . كلي خوشحالمي شم. پسر خيلي خوبيه اين آيدين. كلي باهاش حرف مي زنيم. يه لوله كاغذي هم دستش هست. كه گفت طراحي پايان نامه اشه.از راننده و دوست آيدين خجالت مي كشم وگرنه بازش مي كردم و طرحشو مي ديدم.
آيدين با چند تا از دوستاش چند سالي مي شه شركتي زدن. كارشون هم گرفته. ازش مي پرسم كارهاي دانشجوئي هم قبول مي كنيد؟ مي گه خوب نه!.ولي نميشه كه روي دوستان رو زمين انداخت. قرارمي شه سري به شركتشون بزنم و از نزديك صحبت كنيم. كارتشو بهم مي ده.داد. كارت خيلي با كلاسيه , به رنگ سورمه اي و كرمي.با خودم فكر مي كنم, مطمئنا طرحشو خودش داده.بچه با استعداديه.
به صورتم و بعد به دستم نگا مي كنه مي گه بذار ببينم كاري دست خودت ندادي. منم خنده ام مي گيره مي گم مگه بيكارم واسه خودم دردسر درست كنم. و همين سئوال رو از خودش مي كنم. مي گه نه زوده , سربازي اينا هنوز مونده.
يه آن حس مي كنم دلم برا بچه ها و روزهاي گزشته تنگ شده. مي گم به همه بچه ها سلام برسون. وقتي پياده مي شه, نه و نو گفتن من اثري نمي كنه و پول تاكسي منم رو حساب مي كنه.
نظرات (0)

ارسال یک نظر


منو