پنجشنبه كه رفته بودم پيش استادم ‚ يه كاغد زير دستش بود.ناخودآگاه نوشته هاشو خوندم. شعر بود. خيلي بدلم نشست.استاد كه سرش گرم كركسيون بچه هاي سال پائيني بود ‚ تا آخر شعر رو خوندم.مي خواستم ازش بخوام اون شعر رو زيراكس كنم بعدا بهش پس بدم. ولي جديدا استادم خيلي لوس بازي در مياره و در جواب بچه ها كه ازش كتاب يا جزوه مي خوان جواب هاي مسخره اي ميده و آدم رو سكه يه پول مي كنه. اين شد كه از خيرش گذشتم ‚(آخه مي دونيد استاد راهنماي من فقط 6 سال از خودم بزرگتره) ولي خوب دلم موند پيش اون شعر.همش تو ذهنم مرورش مي كردم. به خونه كه رسيدم‚ پريدم پشت كامپوتر. يه آن به فكرم رسيد كه تو اينترنت بگردم شايد بتونم پيداش كنم.اسم شعر دلاويزترين بود سروده فريدون مشيري.ازاولين سايتي كه براي شعر مي شناختم ‚ پيداش كردم.شادي من تو اون لحظه حد نداشت.

دلاويزترين

از دل افروز ترين روز جهان،
خاطره اي با من هست.
به شما ارزاني :

سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .
گل ياس،
عشق در جان هوا ريخته بود .
من به ديدار سحر مي رفتم
نفسم با نفس ياس درآميخته بود .
***
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : «هاي !
بسراي اي دل شيدا، بسراي .
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !

آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح درجسم جهان ريخته اند،
شور و شوق تو برانگيخته اند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي !

همه درهاي رهائي بسته ست،
تا گشائي به نسيم سخني، پنجره هاي را، بسراي !
بسراي ...»

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم !
***
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ هاي گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها مي شد باز .

غنچه ها مي رسد باز،
باغ هاي گل سرخ،باغ هاي گل سرخ،
يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !
چون گل افشاني لبخند تو،
در لحظه شيرين شكفتن !
خورشيد !
چه فروغي به جهان مي بخشيد !
چه شكوهي ... !
همه عالم به تماشا برخاست !

من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم !
***
دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر مي كردند .

دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
مرغ دريائي، با جفت خود،
از ساحل دوررو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
در سرا پرده دلغنچه اي مي پرورد،
- هديه اي مي آورد -
برگ هايش كم كم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
با شكوفائي خورشيد و ،
گل افشاني لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبي و مهر،
خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
» دوستت دارم را«
من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !
***
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !

در دل مردم عالم،
به خدا،نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد . »

تو هم، اي خوب من !اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را،همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !
***
نظرات (0)

ارسال یک نظر


منو