تاريخ تكرار مي شود.
دلم مي خواست برعكسش بود. ولي اين ديگه دست من نيست. ماجرا برمي گرده به اوايلي كه با دنياي چت آشنا شدم. يادمه داداشم اگه ۱۰ تا دوست داشت ، ۶ تاشون پسر بودند. و بقيه دختر. اما من چي. همش پسر. خيلي دلم مي خواست بين دوستام ، دوست مونث هم داشتم. ولي به هر كي پيغام ميدادم جوابي نميو مد. و هيچ عضو مونثي هم با من تماس نمي گرفت. تا زد يكي بهم پيغام داد. اسمشو پرسيدم. گفت: سمن. داشتم پر در مياوردم. دست و پامو گم كردم و با خوشحالي بهش گفتم كه چه عجب كه يه دختر بهم مسيج داد. بيچاره مونده بود چي جواب بده. بعد كلي صبر كردن به فارسي نوشت كه اسمش سامان هست نه سمن. منو مي گي وا رفتم. ازش معذرت خواستم. طرف هم ديد كه اشتباه اومده. و شايد به عقلم شك کرد و گذاشت رفت. اين ماجرا ادامه داشت تا يه روز از روي ليست افرادي كه دوستم مهدي برامون ميل مي داد با يكي بنام بهار تماس گرفتم. ايشون جواب داد ولي چه جواب دادني. همونروز به مهدي گفتم كه دارم با بهار دارم چت مي كنم، ولي زياد علاقه نشون نمي ده . مهدي هم يكي ديگه از دوستاش رو به اسم يلدا بهم معرفي كرد. چند روز ديگه هم يه دوست ديگه به اسم آرين رو بهم معرفي كرد. حدوداي خرداد بود. از اين تاريخ بود كه عقده نداشتن دوست مونث رفت پي كارش.و از همون موقع من و يلدا دوستيمون پا گرفت. تا به امروز كه شديم سنگ صبور هم. با آرين هم هر از گاهي چت مي كنيم،دوستاي خوبي هستيم برا همولي كمتر آن لاين مي بينمش.
مي گم كه تاريخ تكرار مي شود. عقده دوست مونث ، از وقتي وب لاگ مي نويسم دوباره عود كرده. آخه چي بگم. از دست كي گله كنم. اين كه نشد. به هر خانم وب لاگ نويسي كه نامه دادم يا نظري براش نوشتم. جوابي نيومده و انتظار من فايده اي نداشت. هيچ ، هيچ...
آه... از دست اين دوستان كم اعتنا.