مردم هم دوست دارند ،من هم دارم. دوست هاي مردم براشون خواب مي بينند ،فران هم براي من خواب ديده. صبح زود تلفن زنگ زد. برداشتم. فران بود.کلي ذوق کرده بود.
- خواب عروسي ديدم. بگو عروسي کي؟؟؟
منم گيج خوابم هنوز ، جوابي نمي دم.خودش شروع مي کنه به تعريف.
-عروسي تو بود. واي چه خوشگل شده بودي. پيرهنتو نگو که خيلي ماه بود . پشتش تا کمر باز بود و.... خواب از سرم مي پره. اذيت کردنم گل مي کنه. سربه سرش مي ذارم کلي.
-خوب اين داماد خوشبخت چه شکلي بود؟(عوض اينکه بپرسم کي بود؟)
ولي فران حرفاي خودشو مي زنه.
- من مثل هميشه داشتم عکس مي گرفتم. مهمونا زياد بودند. و ..
و کلي حرف ديگه که يادم نيست. باز مي پرسم:
- بابام جان داماد چه شکلي بود( از شما چه پنهون تنها مشخصه اي که به نظر من داماد بايد داشته باشه اينه که کچل نباشه. بقيه اش رو هنوز فکر نکردم ولي اين خيلي خيلي مهمه) کچل بود يا نه؟؟؟
حوصله فران سر رفته..
- داماد رو نديدم.شما رفتين تو اتاق و من ديگه داماد يادم نيست.
- اين که نشد. اصل کاري رو نديدي. برو بگير بخواب ، تا بقيه اشو هم ببيني.
بعد يه چيزي يادم مي افته.
-فران مي دوني ؟؟ مي گن خواب زن چپه. در نتيجه هيچم عروسي تو کار نيست.
فران ديگه عصباني شده . با ناراحتي مي گه.
- منو ببين که تو فکر کي هستم.
منم اينور کلي ذوق کردم از اينکه حرصشو درآوردم. تا اون باشه برا من خواب اونم از اين نوعشو نبينه.