از چهارده سالگي اشعار مولانا را مي خواندم و ذهنيتي نسبت به او داشتم اما تا زماني كه به قونيه نرفتم و آنجا را نديدم اين ذهنيت كامل نشد. شما تا آنجا نرويد و نبينيد , متوجه نمي شويد با چه حجم انرژي روبرو هستيد. انرژي اي كه هيچ ربطي به تلقين ندارد. بعد از اين همه عشق و عاشقي آنجا رفتم و تازه فهميدم كه چه خبر است. برايم قشنگ بود كه آدم هائي هيچ آشنائي با آشعار او نداشتند , ميخكوب مي شدند و به خاطر فضائي كه آنجا بود , منقلب مي شدند و زماني كه سر درِ مقبره او را مي خواني كه نوشته: «سخن خاص مگو مجلس عام است اينجا» تازه مي فهمي كه داستان چيست.
