ميان بيگانگي و يگانگي هزار خانه است. آنكس كه غريب نيست شايد كه دوست نباشد. كساني هستند كه ما به ايشان سلام مي گوئيم و يا ايشان به ما. آنها با ما گرد يك ميز مي نشينند, چاي مي خورند, مي گويند و مي خندند. «شما» را به «تو», «تو» را به هيچ بدل مي كنند. آنها مي خواهند كه تلقين كنندگان صميميت باشند. مي نشينند تا بناي تو فرو بريزد.
نادر ابراهيمي, بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم
وقتي اين مطلب رو خوندم, ياد كسي افتادم كه در استفاده از واژه دوست وسواس ويژه اي داره.