اين اواخركتاب ناتوردشت نوشته ديويد سلينجر رو مي خوندم. روايتي درباره سرگشتگي يك نوجوان آمريكائي در برابر اوضاع نابسامان بعد از جنگ جهاني دوم آمريكا. لحن خودموني و صميمي كتاب باعث مي شه تا كتاب رو تموم نكردي زمين نذاريش. در واقع نثر كتاب به صورت محاوره روزمره نوجوانان با يكديگرهِ كه باعث مي شه جذابيت داستان صد چندان بشه.
كل كتاب درباره 3 روز از زندگاني نوجواني كه از مدرسه شبانه روزي اخراج شده و قبل از موعد, در شبي برفي از مدرسه بيرون مي زنه. بعد از خروج از مدرسه اتفاقات زيادي مي افته وموقيعت هائي را تجربه مي كنه كه به نظر من از تمام آنها موفق بيرون مياد. ولي دست آخر جائي را بهتر از خانه براي پناه بردن پيدا نمي كنه.
از همه با حال تر قسمتي بود كه شب دوم به خانه معلم سابقش مي ره كه اين معلم هم از قرار هم جنس باز از كار در مياد. ودر اين شرايط قهرمان ما فرار را بر قرار ترجيح ميده.