وقتي آدم بي حوصله و غمگينه, به هر چي فكر مي كنه و از هرچي خوشش مياد, كمكي كه چه عرض كنم به مقدار زياد بوي غم ميده. حال و هواي چند روزه من اين بود. گوش دادن به آهنگ هاي به غايت غمگين, خوندن نوشته ها و شعرهاي سوزناك كه بازتابش كاملا تو وب لاگ مشخصه. و وقتي هم وب لاگ بقيه رو هم مي خونم, غم پنهاني تو نوشته هاشون ديده مي شه. خوب منم مستثني نيستم.
ياد پنجشنبه اي افتادم كه تهران بودم. و برا فرار از غم و غصه, تصميم گرفتم برم بيرون. از صبح كله سحر تا عصر مال خودم تنها بود. و چون از هيچ كدوم از دوستان و همكاران خيري نديده بودم و صد البته همراه ديگه اي هم نبود, به خودم جرات دادم و گفتم به هيچ كس نيازي نيست. تا حدوداي ظهر وقتم به ديد زدن مغازه هاي لباس و كفش و ... گذشت. نزديكي هاي ساعت يك ديدم خسته ام و گرسنه. كلي خرت و پرت خريدم و ياد سينمائي افتادم كه ساعتي قبل ديده بودم. كلي راه رفته رو برا رسيدن به سينما برگشتم. فيلم كمدي رو اكران مي كرد. توكيو بدون توقف. تا ساعت 2 كه فيلم شروع مي شد تو لابي سينما منتظر شدم. و مثل آدماي شكمو هرچي خريده بودم, خوردم. لابي تقريبا خالي بود. به جز پسر و دختر جووني كه دل ميدادند و قلوه مي گرفتند و يه زوج ديگه كسي نبود. و من تنها... كمي خجالت كشيدم اول. ولي بعد برام عادي شد. موعد شروع فيلم كه نزديك شد, تعداد بيشتر شد. حدود 15-20 نفري مي شديم. كه بقيه جفت بودند و من...
سينما خودشم كوچيك بود و نقلي. و فيلم هم بدك نبود. از اول تا آخرش خنده. فلسفه من در مورد فيلم هاي ايراني اينه. باز مي شه از فيلم هاي كمدي لذت برد و نكات ضعفي رو كه درش مي بيني به حساب كمدي بودنش بذاري. ولي در مورد فيلم هاي جدي نمي شه اين كار رو كرد و دست آخر با اعصابي خط خطي از سالن سينما بيرون اومد. منكه از ديدن اين فيلم لذت بردم. شايد به دليل شرايط روحي اون زمونم بود.
بعد فيلم هم باز وقتم به خريد گذشت. و حدوداي ساعت 6 بود كه به خونه برگشتم. و به خودم ثابت كردم كه تنهائي بيشتر خوش مي گذره تا وقتي كه كسي رو به خودت آويزون كني كه از نظر روحي فرسنگ ها با هم فاصله دارين و يا حتي از نظر روحي شباهت دارين ولي خوب مجبورين در تمام لحظات اون رو هم در نظر بگيرين.