پاييز تهران با نم نم بارون اش, باريكه راهي كه دو طرفش درختا قد كشيدند و فرشي كه زير پات گسترده با تار و پودي از برگاي رنگ به رنگ. و همراهي كه دوست داري باشه و باشي و راهي كه تا آخر دنيا ادامه داشته باشه. رويائي ترين خاطره رو از تهران برات مي سازه و سعي مي كني تو مدت كمي كه مونده به انتهاي راه و دستي كه برا خداحافظي بالا مي ره فكر نكني. فقط جلو پاتو مي بيني و نگاهي كه هر از گاهي دزدكي خيره شدنشو رو صورتت حس مي كني. چه بي رحمند ثانيه ها وقتي كه مي خواهي متوقف بمونن و چه زود تموم مي شن خوشيا...