خيلي وقت بود كه مي خواستم سه گانه رنگ كريستوف كيشلوفسكي رو ببينم. به ويژه فيلم آبي رو كه ژوليت بينوش تو اون بازي كرده. دو سه هفته پيش داداشم, دو تا از اين فيلم ها رو برام پيدا كرد. آبي و سفيد. بعد مدتها فيلم هائي ميديدم كه ارزش بيش از يك بار ديدن رو داشت.
تو اين فيلم ها برعكس فيلم هاي ايراني, ديالوگ كمي داريم. واين صحنه ها و چهره افراد هست كه با زبون بي زبوني يه عالمه حرف مي زنن. برا همينه كه آبي بعد از دو بار ديدن هنوز برا من تازگي داره.
آبي درباره تنهائي يك زنه. زني كه همه چيز داشت. ولي بر اثر حادثه اي شوهر و بچه اش رو از دست مي ده. و تازه فيلم از اينجا شروع مي شه. تنهائي و استيصال زني كه نمي دونه با تنهائيش چيكار كنه. چندين بار دست به خودكشي مي زنه. و هر بار نمي تونه. از زندگي معمولش جدا مي شه. به آپارتماني دور از خاطراتش پناه مي بره. و چيزي كه اونو به زندگي بر مي گردونه, فرزند هنوز متولد نشده شوهرشه. درست جائي كه بايستي از زندگي بي زار شه, به زندگي اميدوار مي شه. اين آغاز يك زندگي جديده, با افرادي تازه ولي در سايه خاطرات افرادي كه ديگه نيستند.



چه زيبا و تاثير گذار بازي كرده, ژوليت بينوش. اين چشمهاش و اجزاي صورتش هستند كه غم و اندوه رو به زيبائي به تصوير مي كشن. بازي روان هنرپيشه ها و فيلم نامه عالي طوري جذب مي كنه آدم رو, انگار كه قسمتي از زندگي خود آدم داره مرور مي شه, و نه فيلمي از سرزميني ديگه با مردماني متفاوت.
اما فيلم سفيد. يك بار ديدمش هنوز. دقيق نشدم در اين فيلم. ولي در همون يه باري كه ديدمش, اون رو تلخ تر از آبي يافتم. حالا مي مونه قرمز. كي بتونم اون رو هم ببينم, معلوم نيست.
نظرات (0)

ارسال یک نظر


منو