زندگي, من چنين فهميدم كه مثل رودخانه اي است. نمي توان گفت آن آبي كه از كوه فرود مي آيد رودخانه را مي سازد, يا آن كوه كه باران را مجال جاري شدن مي دهد, آن سنگها كه در راهند و مسير رودخانه را مي سازند, گاه راهش را كج مي كنند و گاه از اثر آب به حركت مي افتند و آب راهشان را مي برد. نمي توانم گفت كدام يك از اين ها رودخانه را مي سازد. شايد در نهايت باغباني كه راه باريكي مي كشد و رگي از رودخانه به باغي مي گشايد و درختي را رشد مي دهد, حتي آن گياهان خودرو كه از آب رودخانه مي نوشند و بر آن سايه مي اندازند. اما همه اين ها در ساختن رود نقش دارند, گيرم در لحظاتي نقش يكي از آنها بيشتر مي شود و رود وقتي به انتها مي رسد و سر در خاكي نرم فرو مي برد خود خوب مي داند كه چه راه درازي آمده و از ميان ابر, كوه, سنگ, درخت و باغبان راه مي رسد و نقشي از همه زندگي در سرش مي آيد, مي تواند دريابد كه در كدام روزهاي زندگي, كدام ماجرا او را بيشتر ساخته و در ساختن او سهم بيشتر داشته است.

مسعود بهنود, خانوم
نظرات (0)

ارسال یک نظر


منو