ذهن آشفته من مثل اتاقم نياز به خونه تكوني داره. خاطراتي كه روحم رو سوهان مي كشن بايستي به دور ريخته بشن. اندك خاطرات خوب سال گذشته رو هم بايستي قاب كنم و وسطاي ذهنم جائي كه هميشه در ديدرس باشند, آويزون كنم.
ياد كامپوتر مي افتم. وقتي كامپيوترم وضع حالاي منو پيدا مي كنه, دادشم به دادش مي رسه. اسكن ديسكش مي كنه. ويروس هاش رو شناسائي مي كنه. دست آخر اگه همه اينا جواب نده فرمتش مي كنه.
كسي بايستي به دادم برسه. يه ناجي شايد. تا مغزم رو اسكن ديسك كنه, دسته بندي بشه خاطراتم و
كمتر فضاي مغزم رو مشغول كنه. خدا كنه حداقل بد سكتور نداشته باشه.
قلبم اما با فرمت كردن هم قلب سابق نمي شه. زمان نياز هست و شايد هم ديگه بدرد خور نباشه اين قلب.
كسي قلب تازه, قلبي كه شاد باشه و شاد بمونه, سراغ نداره...