هدفون تو گوشم بود و محو مانتيور, داشتم طراحی می کردم. ديدم يکی از جلوی مانيتور رد شد. توجه نكردم. با خودم گفتم حتما همکارم که بيرون رفته بود, برگشته. تو عوالم خودم بودم که اسممو شنيدم. دستپاچه روبرو رو که نگاه کردم مدير عامل مون رو ديدم مودبانه ايستاده بود و منتظر جواب سلام من بود. يادم نمياد چيا گفتم و چيكار كردم ولي گرماي صورتم رو حس مي كردم و مي دونستم كه عين لبو سرخ شده ام. فكر كردم برا كاري پائين اومده. ولي بعد اينكه حال و احوال كرد و سال و نو رو تبريك گفت به قسمت ديگه اي رفت. و من موندم شرمنده اينهمه لطف و بزرگواري. قبل عيد هم يه كارت تبريك به همراه يه سر رسيد به امضاي خودش عيدي داده بود. ياد اين مثل افتادم كه درخت هر چه پربارتر افتاده تر. و مقايسه اش كردم با ديگراني كم هم نيست تعدادشون و بي خودي ادعا دارند بي اونكه پشتوانه علمي و اخلاقي داشته باشند.