هيچ وقت نخواستم از غم بنويسم از پريشوني و غصه. اما گاهي بايد نوشت. تا بمونه و باهات باشه. 29 آبان عزيزي رو از دست دادم كه هنوز هم باور ندارم نبودش رو. هر چند هيچ وقت نتونستم احساس وافعي ام رو نسبت بهش ابراز كنم.ولي الان مي بينم كه چه موهبتي بود حضورش و من قدر ندونستم. چه سرده خونه بي وجودش و چه ساكت بي صداي گرمش . ولي من هنوز هم باور نكردم رفتنش رو, انگار كه الانه كه از در وارد مي شه و صدام مي كنه, قيزيم سلام...