قوه تشخيص ما دچار اشتباه مي شه, شكي نيست. در جمعي, غريبه اي رو ملاقات مي كني. انگار كه سالهاست مي شناسيش. در عوض دوستي به همراه داري, انگار كه فرسنگ ها با اون فاصله داري. اون غريبه با اين تصنيف و نواي گيتارش آشناي بغل دستي ات رو به غريبه اين شعر مبدل مي كنه. و با شمايلي از بزرگي بنام علي, تو دلت برا هميشه آشنا مي مونه. هر چند مي دوني كه عمر هر دو, آشنا و غريبه به كوتاهي يك آهه, ولي غريبه رو هميشه بياد خواهي داشت در هر بار شنيدن اين تصنيف و با هر بار نگاه كردن به تمثال حضرت علي. و آشنا رو شايد به سختي بشناسي حتي اگر روزي از روي اتفاق از كنارش رد بشي.

غريبه

تو با من كاري نداري, غريبه
چرا تنهام نمي ذاري, غريبه
جاي حسرت جاي غم نشد برام
يه دفعه شادي بياري, غريبه

چشمم از چشم تو خونده
بين ما حرفي نمونده

مي رم اون دورها كه پيدام نكني
مي رم اون جائي كه رسوام نكني
مي رم اون شهري كه عشقت نباشه
كه ديگه بي كس و تنهام نكني

چشمم از چشم تو خونده
بين ما حرفي نمونده

چشام از غصه مي باره, غريبه
دل تنهام بي قراره, غريبه
مث من يه روز مي آي گريه كنون
كه ديگه فايده نداره, غريبه

چشمم از چشم تو خونده
بين ما حرفي نمونده

شبم از غم پره, بي فردا شده
خورشيد از كار تو بي صدا شده
دل نمونده كه تو گولش بزني
غريبه مشت تو پيشم وا شده

چشمم از چشم تو خونده
بين ما حرفي نمونده

شهيار قنبري
نظرات (0)

ارسال یک نظر


منو