براي نمايشگاه مصالح كه اواخر ارديبهشت برگزار مي شه آماده مي شيم. مسئول غرفه از طرف مدير عامل من انتخاب شدم. سلسله ماجراهائي باعث شد كه كارها رو خيلي دير شروع كنيم. ولي اين چند روزه سخت مشغوليم. اين طور هم كه بوش مياد دفتر فني روزاي پر كاري رو پيش رو داره. بي چشم داشتي به ساير قسمت ها, خصوصاُ دفتر فروش. حجم زياد كارها و وقت كمي كه تا نمايشگاه باقيه باعث شد كه ديروز تقاضاي نيروي كمكي كردم.
امروز يكي اومد تا توي كارها كمك حالمون باشه. لحظه اي روكه ايشون وارد اتاق شد هيچ وقت فراموش نخواهم كرد. نگاهم توي چشاي آقائي ثابت موند كه هيكل درشت و قيافه خشني داشت . يه چيزي تو مايه هاي آرنولد. با صداي بمي كه كمتر سراغ دارم. موندم كه چطور مي شه از ايشون كاري خواست. اونم كسي كه از مهندسين سازه يكي از كارگاهاست كه مدير عامل شخصاُ براي اين كار در نظر گرفته. درسته كه بعد از چند دقيقه حرف زدن باهاش به اين نتيجه رسيدم كه آدم معقول و فعاليه ولي فكر نكنم بتونم كاري ازش بخواهم. با اوضاعي كه ديدم راحت ترم كه با نيروي موجود دفتر كارها رو راست و ريست كنم. حالا شده با اضافه كاري و خود كشي.
P.S. هميشه آدم قد بلند دوست داشتم ولي ديگه نه تا اين حد. آدم پيشش احساس كوتوله هاي لي لي پوت رو مي كنه كه با گاليور روبرو شده. همكارهاي خانومم هم سر اين مسئله كلي سربسرم گذاشتن و شوخي كردند. وقت نكردم تو شوخياشون شركت كنم ولي جسته گريخته كه مي شنيدم بادا بادا رو هم گفتند والي ماشاءا...
نظرات (0)

ارسال یک نظر


منو