بهار می گه تنهائی نمی تونم پیاده روی کنم، کاری که من اکثرا انجام می دم.
نیر می گه تنهائی حوصله ام نمی کشه برم استخر، برا من فرقی نداره اگه کسی باهام نیاد.
نیلوفر می گه تنهائی روم نمی شه برم غذاخوری ولی من هر هفته می رم و دیگه عادت کردم تنهائی سر میز بشینم و دور اطرافم پر باشه از مردمی که باهم اومدند تا در کنار هم از غذا لذت ببرند.
فران دوست نداره تنهائی بره کلاس زبان، کاری که من بیشتر از 2 سال انجامش دادم.
دیگه عادت کردم به تنهائی. و از اون وقتی که همکارم استعفا داداه و رفته
به تنهائی کار کردن هم عادت کردم.