یه آن احساس کردم که کف غرفه داره به صورتم نزدیک می شه. فولدردستم بود. ولی خودم کف غرفه ولو بودم. چونه ام بد جور درد می کرد. قبل اینکه کسی سراغم بیاد از جام بلند شد. فولدر هنوز هم دستم بود. می خواستم ببرم به دختر مدیر عامل مون بدم که قسمتی از غرفه که بصورت زاویه دار اوج می گرفت رو ندیدم و زمین خوردم. از زور خجالت نمی تونستم به طرف دیگرون برگردم. دلم می خواست به یه چیزی تکیه کنم، حتی شده برا یه آن ولی دور بودم از کناره غرفه و چیزی کنارم نبود. تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که به همون حال بمونم. دونه دونه دندونام درد می کرد. صورتم به طرف خانوم همکار فروشمون بود، فقط اونو می دیدم و نمی خواستم چشام تو چشم کس دیگه ای بیافته. دیدم اشاره به پشتم می کنه با اکراه روبرگردوندم. معاون مالی مون با نگاه نگرانی می پرسید که جدی صدمه دیدم یا نه! بعد یکی یکی همکارام حالمو پرسیدن. حتی مدیر عاملمون. انتظار نداشتم نگاه نگران رو تو چهره اشون ببینم. منتظر پوزخند و یا حتی خنده آنی بودم ولی اینطور نشد. همه نگران حالم بودند و من شرمنده از کم حواسیم دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو درسته غورت بده. الانم که دارم اینا رو می نویسم هنوز هم خودمو به خاطرش نبخشیدم و درد چونه ام یادم می یاره که آدم با این هیکل چطور وسط غرفه کله پا شد.

حس جالبیه وقتی کسی رو که از طریق تلفن باهاش در تماس بودی رو ببینی. تو غرفه بودم که خانوم خوش پوش و نسبتا چاقی به طرفم اومد. اسممو گفت و می خواست مطمئن شه که خودم هستم. مدیر عمال شرکتی در تهران بود که کارهای مربوط به کتاب نمایشگاهی رو انجام می دن. به همراه آقای قد بلند و خیلی جذابی که معرفی کرد. دو سه بار با ایشون هم حرف زده بودم. هم خانوم و هم آقا پشت تلفن نسبت به من خیلی لطف داشتند و همیشه بعد حرف زدن با اونا کلی شارژ می شدم و انرژی مثبت می گرفتم. در واقعیت هم دیدم که شخصیت مثبت و با صلابتی دارند.
تجربه خیلی خاصی بود برخورد با اونا. شخصیت هائی که از پشت تلفن جان می گرفتند و به عالم واقع پا میذاشتند.

دیروز فران اومده بود و بهار. البته جدا جدا. با فران دوری تو نمایشگاه زدیم و یاد کردیم از سفرهائی که به تهران داشتیم. نمایشگاه کتاب که 3 سال با هم رفتیم و چند بار دیگه ای که برا تکمیل پایان نامه رفته بودیم. درسته خوش گذشته بود ولی مطمئنم که این خوشی دیگه تکرار نخواهند شد. بعضی از دوستی ها تاریخ مصرف دارند و ...
نظرات (1)
در ۱۲:۵۲ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته...

salam baba movazebe khodet bash nashod biyamnomayeshgahe masaleh vali tarifesho shenidam in bar az dast dadamesh

 

ارسال یک نظر


منو